جدول جو
جدول جو

معنی کوه گرفتگی - جستجوی لغت در جدول جو

کوه گرفتگی
(گِ رِ تَ / تِ)
حالت تهوع و دوار سر که بعض مردم را در ارتفاعات دست دهد. تهوع در ارتفاعهای بسیار. سرگیجه و غثیان که بعض کسان را در ارتفاعات دست دهد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماه گرفتگی
تصویر ماه گرفتگی
خسوف، مقابل کسوف، در علم نجوم حائل شدن زمین میان خورشید و ماه که باعث از نظر پنهان شدن ماه می شود
فرهنگ فارسی عمید
(گِ رِ تَ / تِ)
تعفن. بدبویی. گند. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء) ، دارای بوی. آنکه بوی دهد. آنچه بوی دهد. بویا. معطر:
بشمشاد بوینده عنبرفروش
بیاقوت گوینده در خنده نوش.
اسدی.
روان را بشمشاد بوینده رنج
خرد را بمرجان گوینده گنج.
اسدی.
رخشنده تر از سهیل و خورشید
بوینده تر از عبیر و عنبر.
ناصرخسرو.
گیسوی تو شهبال همای نبوی دان
بوینده چو مشک تبت و تنکت و تمغاج.
سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 145).
، حاست (حاسۀ) شامه. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ /تِ)
صفت خون گرفته. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(پِ دَ / دِ)
کسی که به کوه گرفتگی دچار شده باشد. و رجوع به کوه گرفتگی شود
لغت نامه دهخدا
(مَهْ گِ رِ تَ / تِ)
حالت و چگونگی مه گرفته. ماه گرفتگی. سرخ رنگ شدگی قسمتی از پوست بدن. رجوع به ماه گرفتگی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بوی گرفتگی
تصویر بوی گرفتگی
تعفن بدبویی گند
فرهنگ لغت هوشیار
خسوف شدن، لکه شدن صورت یا عضوی از بدن بطور دایم. توضیح مردم پندارند که در هنگام کسوف ماه مادر چنین شخصی با ناخن صورت یا عضوی از بدن خود را خارانده همانجا در طفلی که در شکم داشته لکه دار شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماه گرفتگی
تصویر ماه گرفتگی
((گِ رِ تِ))
خسوف، لکه سرخی در پوست بدن به ویژه صورت، بر اثر رشد بیش از حد مویرگ های پوست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماه گرفتگی
تصویر ماه گرفتگی
خسوف
فرهنگ واژه فارسی سره
خسوف
متضاد: کسوف
فرهنگ واژه مترادف متضاد